سگ گله ای پیر و با تجربه را که سالیان دراز پاسبان شهری بود در یک روز تابستانی به اتهام قتل عمد بره ای دستگیر و بازداشت کردند. در واقع بره را روباه مو قرمز سرشناسی ذبح کرده بود و بدن سرد نشده ی مقتول را در لانه سگ گله گذاشته بود.
محکمه در دادگاه کانگارو به ریاست قاضی ولابی (Wallaby) تشکیل شد. اعضاء هیئت منصفه از روباهان بودند و تمام تماشاچیان روباه بودند و روباهی به نام رینارد (Ranard) دادستان بود.
رینارد گفت: "صبح به خیر آقای قاضی."
و قاضی ولابی با خوشرویی پاسخ داد: " خدا به همراهت پسرم، موفق باشی."
سگ پوودلی به نام بو (Beau) که دوست قدیم و همسایه ی سگ گله بود وکیل مدافع متهم بود.
پوودل گفت: "صبح بخیر آقای قاضی."
و قاضی به او اخطار کرد: "بیش از لزوم زرنگی نکن - زرنگی باید منحصر به طرف ضعیف باشد- و این شرط انصاف است."
موش خرمایی کوری، اول موجودی بود که به محل شهود آمد و شهادت داد که دیده است که سگ گله بره را کشته است.
یوودل اعتراض کرد: "شاهد کور است"
قاضی با خشونت گفت: "خواهش می کنم مطالب شخصی و خصوصی را پیش نکشید. شاید شاهد جنایت را در عالم خواب و خیال دیده است. این به او حق می دهد که شهادت دهد و آنچه دیده است افشا کند."
پوودل گفت: "اجازه می خواهم شاهد دیگری را بطلبم."
رینارد با نرمی گفت: "ما اینجا شاهد دیگری نداریم فقط یک عده قاتل بسیار نازنین داریم."
از این میان روباهی به نام باروز (Burrows) به محل شهود خوانده شد. باروز گفت: "من در واقع ندیده که این بره کش، بره را به قتل برساند ولی نزدیک بود که ببینم."
قاضی ولابی گفت: "همین اندازه هم کاملاً کافی است
نظرات شما عزیزان: